دنیای ما اندازه هم نیست

من عاشق بارون و گیتارم

من روزها تا ظهر می خوابم

هر شب ولی تا صبح بیدارم

 

دنیای ما اندازه هم نیست

من خیلی وقتا ساکتم سردم

وقتی که میرم تو خودم شاید

پاییز سال بعد برگردم

دنیای ما اندازه هم نیست

می بوسمت اما نمی مونم

تو دايم از آینده می پرسی

من حال فردامم نمیدونم

 

تو فکر یه آغوش محکم باش

آغوش این دیوونه محکم نیست

صد بار گفتم باز یادت رفت

دنیای ما اندازه هم نیست


موضوعات مرتبط: معاصر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, | 3:47 | نویسنده : احسان طرخورانی |

 

قايقي خواهم ساخت‌،
خواهم انداخت به آب‌.


دور خواهم شد از اين خاك غريب
كه در آن هيچ كسي نيست كه در بيشه عشق
قهرمانان را بيدار كند.

قايق از تور تهي
و دل از آرزوي مرواريد،
هم چنان خواهم راند.
نه به آبي ها دل خواهم بست
نه به دريا-پرياني كه سر از خاك به در مي آرند
و در آن تابش تنهايي ماهي گيران
مي فشانند فسون از سر گيسوهاشان‌.

هم چنان خواهم راند.
هم چنان خواهم خواند: «دور بايد شد، دور.
مرد آن شهر اساطير نداشت‌.
زن آن شهر به سرشاري يك خوشه انگور نبود.



هيچ آيينه تالاري‌، سرخوشي ها را تكرار نكرد.
چاله آبي حتي‌، مشعلي را ننمود.
دور بايد شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست

هم چنان خواهم خواند.
هم چنان خواهم راند.

پشت درياها شهري است
كه در آن پنجره ها رو به تجلي باز است‌.
بام ها جاي كبوترهايي است كه به فواره هوش بشري
مي نگرند.
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتي است‌.
مردم شهر به يك چينه چنان مي نگرند
كه به يك شعله‌، به يك خواب لطيف‌.
خاك‌، موسيقي احساس تو را مي شنود


و صداي پر مرغان اساطير مي آيد در باد.
پشت درياها شهري است

كه در آن وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحرخيزان
است‌.
شاعران وارث آب و خرد و روشني اند.

پشت درياها شهري است‌!
قايقي بايد ساخت‌. قايقي بايد ساخت

 


موضوعات مرتبط: معاصر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, | 19:34 | نویسنده : احسان طرخورانی |

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...

 


موضوعات مرتبط: معاصر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, | 18:13 | نویسنده : احسان طرخورانی |

تو به من خندیدی و نمی دانستی
 
من به چه دلهره از باغچه همسایه
 
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت

حمید مصدق

 

من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت

 

فروغ فرخزاد


موضوعات مرتبط: معاصر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 17 شهريور 1391برچسب:, | 12:38 | نویسنده : احسان طرخورانی |

خواستند
از عشق
آغوش و بوسه را
حذف کنند
عشق
از آغوش و بوسه
حذف شد ...!!؟


افشین یداللهی

 

برگرفته از وبلاگ :

http://bakhtafarid.loxblog.com


موضوعات مرتبط: معاصر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:, | 18:14 | نویسنده : احسان طرخورانی |

با این همه خاطرات مبهم چه کنم

با عکس به یادگار با هم چه کنم

میخواستم از میان بِبُرم همه را

با دست تو روی شانه هایم چه کنم

 

 

حسین منزوی

 

برای خواندن اشعار بیشتر از حسین منزوی عزیز می توانید به لینک های زیر مراجعه نمائید:

www.forum.98ia.com/t33545.html

 

nice-poem.persianblog.ir/tag/


موضوعات مرتبط: معاصر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:شعر,منزوی,غزل,معاصر, | 15:19 | نویسنده : احسان طرخورانی |

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است

به من! که هر نفسم آه در بی آه است

 

در آسمان خبری از ستاره من نیست

که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است

 

به جای سرزنش من به او نگاه کنید

دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است

 

شب مشاهده چشم آن کمان ابروست!

کمین کنید که امشب سر بزنگاه است

 

شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار

شب خجالت من از لب تو در راه است....

 

فاضل نظری


موضوعات مرتبط: معاصر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, | 2:41 | نویسنده : احسان طرخورانی |

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود   

و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من - دل مغرورم - پرید و پنجه به خالی زد

 که عشق - ماه بلند من - ورای دست رسیدن بود

گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظة دیدارت

شروع وسوسه‌ای در من به نام دیدن و چیدن بود

من و تو آن دو خطیم آری موازیان به ناچاری           

که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود

اگر چه هیچ گل مرده دوباره زنده نشد اما        

بهار در گل شیپوری مدام گرم دمیدن بود 

شراب خواستم و عمرم شرنگ ریخت به کام من       

 فریبکار دغل‌پیشه بهانه‌اش نشنیدن بود

چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

 

حسین منزوی


موضوعات مرتبط: معاصر ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, | 2:38 | نویسنده : احسان طرخورانی |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • موز فان